داستانهای دکتر قنبر عباسی به زودی قصه به قصه به روی وبلاگ می آید

داستانهای دکتر قنبر شرح حال ایرانی با شعور و با درکی است که تمام دغدغه هایش مردم کشورش است. قنبر پسری کوچک که در روستای گنجشک سرا در حوالی لاریجان آمل دیده به جهان می گشاید در خانواده ای روستایی و زحمتکش حیات خود را در این کره خاکی شروع می کند. زری خواهر بزرگش و جعفر و صفدر برادرانش هستند. مادر بزرگ مهربانش عالیه برکت خانهء آنها ست و پدرش شیرمحمد داماد کبلی عباس کدخدای محبوب روستاست و مادرش که فاطمه خانم و دختر ارشد کدخدا  و از زن اولش هست. داستان قنبر در برگیرنده مشکلات یک ایرانی از بدو تولد تا ۱۳۸۹ است که در سن ۸۲سالگی و در اوج بیماری جان به جان آفرین تسلیم می کند. این داستان رسالت یک ایرانی مسلمان و معتقد را بیان می کند که قلبی مهربان و وجودی بریده از تعلق و وابسته به اخلاق و منشی انسانی از لحظه ادراک هستی تا مرگ او را در بر می گیرد و حکایتها و پندهای فراوان برای اقشار مختلف جامعه پزشکی ایران دارد. با توجه به بضاعت اندکم و با توجه به اینکه این مرد با شرافت ایرانی در کهنسالی همه تجربیات زندگیش را به شکل روایت بر زبان نهاده و اینجانب را وصی و مکلف به تدوین آن نموده است؛ امیدوارم با نقد های ادبی و بزرگوارانه خویش مرا در نگارش این داستان یاری کنید. 

عبدالستار نگارچی