کاش لخت و عریان می شدم
زیر خاک دشت پنهان می شدم
ریشه می آمد به سینه . . . . . .
آب می کرد قلقله در جمجمه
تا شوم آبشخورش
آه کو لحظه عشق و وصال
لحظه ای تا گویمش:
ای درخت و ریشه ها شرمنده ام
چونکه جسمی کوچک و بی مایه ام
لحظه ای زیبا و زیباتر بگو
چشم من در جستجو
چشم من برگ درخت
چشم من در شعرها
لحظه ای آرامش این آدما
شعر از : اسفندیار دادخواه شیرگاهی که تقدیم می دارد به همه دوستداران طبیعت
بسیار زیبا بود. لحظه ای آرامش!!!!!!!! واقعا.....
اما کاش لحظه ای واسه این آرامش به این بیت فکر میکردیم:
عالم بر است از تو غائب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم
این روزا آروم شدن سخته ولی میشه راهشو بیدا کرد.....