سالها پس از پایان تحصیلاتم همواره وقتی صحبت از معلم و عشق و ایثار میشد یاد یکی از معلمان دوره راهنمایی ام می افتادم. اخیرا با کلی زحمت شماره تماسش را پیدا کردم . دوست داشتم برای دیدنش هرچه زودتر به شهر کوچک زادگاهم می رسیدم. بالاخره تصمیم گرفتم که امروز ۱/۱۰/۹۰ به دیدنش بروم. با شنیدن صدایم . . . . .
خیلی خوشحال شد ولی وقتی از تمایلم برای دیدنش آگاه شد: سریعا گفت: خانمم رفتند منزل اقوامشان و شما اگر می شود شام تشریف بیاورید. برای دیدنش بی تابی می کردم و نمی توانستم لحظه ای را از دست بدهم. گفتم استاد هرجا هستید بفرمائید بیایم. تنها دقیقه ای وقت شما را بگیرم و روی شما را ببوسم. به هر شکل معلم عزیزم را راضی کردم تا مثل همان سالها هیچ وقت روی مرا زمین نیندازد. آدرس مجتمع در حال ساختی را بهم داد. با یک بسته شیرینی و شکلات به سرعت خودم را به محلی کع معلمم آدرسش را داده بود رساندم. دیدن روی عزیزی که برایم نماد همه مهربانی ها بود شاید یکی از بهترین لجظات عمرم بود. کسی که بهترین و عاشق ترین بود. دستانش را بوسیدم و در آغوشش گرفتم. مرا به جایی دعوت کرد که باید بعد از ۳۰ سال خدمت خیلی دیدنی می بود. نه؛ یواش یواش مبهوت شدم.؟!! مردی که قلبش عمل جراحی باز شده بود و موهایش سفید شده بودند؛ مرا به اتاقک محل کارش دعوت کرد. جایی که با موکتی فرش شذه بود. سماور و یک بخاری برقی که به حرمت من روشنش کرده بود. او انباردار یک ساختمان در حال ساخت بود. بهت و حیرت همه وجودم را فرا گرفت و شرمنده شدم که چرا به خاطر اصرارم این عزیز را در این شرایط گرفتار حیائی کردم که به آن شهرت داشت. بعد از ترک آنجا دائم از خودم می پرسم واقعا کشوری که عاقبت معلمش این است به قله های پیشرفت خواهد رسید؟ ای کاش هیچ وقت به معلم سابقم سر نمی زدم. .... ای کاش ما جامعه سپید پوش ما جراحان و متخصصان می دانستیم که خط شرافت و انسانیت از پشت تخته و غبار گچ تا انبار ساختمان در حال ساخت امتداد دارد. شاید اگر ما مدیران تازه به دوران مدیریت رسیده و همیشه در آخور آمار فرو برده؛ کمی به عظمت این گوهرهای تابناک و ناب انسانی فکر می کردیم و برای آنها برنامه ریزی داشتیم ؛ معلمم امروز مجبور نبود اینجا بنشیند. شاید او امروز می توانست تجربه ۳۰ سال خدمتش را در اختیار کودکم بگذارد تا فردایی بهتر داشته باشد. نمی دانم که همکار عزیز جراحم که بعد ار ۳۵ سال درس خواندن فوق تخصص جراحی قلب گرفته حاضر شده که این معلم عزیز را با تعرفه های بخش دولتی جراحی قلب کند و یا اینکه در چهار چوب بیع متقابل و یا زیرمیزی خودمان حسابی از خجالت ۳۰ سال گچ خوردنش در آمده به هر روی من حرفی برای گفتن در برابر این مرد همیشه سربلند تاریخ زندگی ام نداشتم. کاش به دیدنش نمی رفتم.
مهدی اسفندیار
Thanks for your deep attention and for your
benevolent act.it was sorrowful.it should
be considered all of us owe our teachers.
we ought to give earnest heed to the orders
we have from our religious faith and custom
about respecting to our teachers
hi my deer. thank S you. too..