در دفتر کارم نشسته بودم که زوزه باد شدید و تکان خوردن نمای شیشه ای ساختمان را لمس می کردم تنها چند دقیقه کافی بود تا شهر در تاریکی فرو برود] برخی از چراغها روشن و برخی دیگر در حال چشمک زدن بودند, صدای شکستن شیشه ها و بعد بهم خوردن پنجره ها و ..... می دانستم که خبری است و می دانستم که حتما داره اتفاقی میافته و شاید بعدش هم دستوری برای پیگیری و ... اما جدا یکبار برای همیشه باید این داستان حل بشه یکبار برای همیشه باید به این بپردازیم که چرا آموزش را فراموش کردیم. خیلی نگران بودم و تازه بچه ها تحریریه خبر به سرعت داشتند ارتباط برقرار می کردند, اما ایرانسل و همراه اول هم دچار مشکل شده بودند برخی از تلفنها اصلا قطع شده بود, همکارم دنبال یک تلفن می گشت تا با خانمش ارتباط برقرار کنه, تازه دو ماهی بود که خدا بهشون یک بچه داده بود و ظاهرا کمی هم این بچه بیمار بود, دل توی دلش نبود که حال خانم و بچش چطوره, بیرون از خونه بودند تا توی منزل اقامت داشتند. حالابه ادامه یافتن و شدت یافتن وزش باد و اضافه شدن دانه های درشت باران و گرد و غبار سنگین داشت بیشتر نگران می کرد, منتظر موندم چون می دونستم که حتما اتفاقی میافته؟ ......بالاخره بعد از نیم ساعت همه چیزز اروم شدع به طرف جنت اباد حرکت کردم, بلوار لاله برق نداشت و بسیاری از چراغهای سطح شهر خاموش بودند, از این زیرساخت خوب شهری متحیر بودم؟؟؟ همش فکر می کردم با اومدن زلزله این شهر به چه چیزی تبدیل خواهد شد, رفتم دم در یک مغازه فروش لوازم یدکی پراید تا سیم فیوز سوخته ماشینم رو عوض کنم که دیدم چراغها و تبلوی مغازه از جا دراومدن و مغازه دار همش خدا رو شکر می کنه که این تبلوها روی سر یک بدبختی نیفتادند؟ تمام همه ذهنم رو حرف یکی از مسئولین کشور توی چند روز گذشته اشغال کرده بود که در یک جلسه خصوصی گفته بود, ما بحران در مدیریت بحران داریم و معتقدم اگر زلزله ای مثل بم دوباره در شهری مثل بم بیافته هیچ اتفاق تازه ای رخ نمی دهد و وسعت خرابی و مرگ و میر و معلولیتها به اندازه همان چیزی خواهد بود که در گذشته اتفاق خواهد افتاد