نفس به شماره افتاد و سینه گرفت
رویم سفید و جان این زمانه گرفت
به حرمت این غروب گرفته ی تاسوعا
دل خونم از آشنا ،نه از بیگانه گرفت
فروغ دیده ی من به تاری تمام رسید
دلم گریست و جانم به ضجه گرفت
به حال پریشان و دست دعا نزد خدا
حالم به یاد عشق حسین رقیه گرفت
کجایی تا خبرت کنم ای ذوالفقار علی؟
که دور حسین را گرگ گرسنه گرفت
فروبرده بغض و بشکسته ی خویشم
چه بگویم ،دلم از این استحاله گرفت
برو ای ناطق سخن به چاه کوفه بگو
که مردی بمرد و مردی کناره گرفت
برو بگو که در پس پستی این روزگار
که جای تیر سه پر، تیر قناصه گرفت
مهدی اسفندیار